سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتمان سکوت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Starting Messages...
گفتمان سکوت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صله رَحِم، سبب دوستی می شود . [امام علی علیه السلام]
گفتمان سکوت

مجیدحسبنی ( پنج شنبه 85/5/12 :: ساعت 10:30 عصر )

 

 

 

  

نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

قاصدک

 

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟

از کجا، وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما، اما

گرد بام و در من

بی‌ثمر می‌گردی.

 

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری – باری

برو آن‌جا که بود چشمی و گوشی با کس،

برو آن‌جا که ترا منتظرند.

قاصدک!

در دل من همه کورند و کرند.

 

دست بردار ازین در وطن خویش غریب.

قاصد تجربه‌های همه تلخ،

با دل‌ام می‌گوید

که دروغی تو، دروغ،

که فریبی تو، فریب.

 

قاصدک! هان، ولی ... آخر ... ای وای!

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، آی! کجا رفتی؟ آی ...!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی، جایی؟

 

در اجاقی – طمع شعله نمی‌بندم – خردک شرری هست هنوز؟

 

قاصدک!

ابرهای همه عالم شب و روز

در دل‌ام می گریند

 

مهدی اخوان ثالث 

  نمایش تصویر در وضیعت عادی

باران

... هیچ کس نمی پرسد باران اهل شمال است
یا سیگار و ستاره ،
وقتی که قبل از آمدن اجازه می گیرد
سلام می کند
وای ، باران ، دلم برای لکنتت می سوزد
نگاهم می کند باران
نگاهی تر ، عاشق و مبهوت
خوابت نبرد ، صبر کن
هنوز هم خیلی از مردم
باران روی شانه ی چترشان جان می دهد ...
تو را به جان سیب ، مخاطب
بیا برویم کمی از باران دلجویی کنیم
بیا برویم از روی شانه ی یک شنبه چتر را برداریم
سکوتی زلال زیر پیراهنم می وزد
سکوتی از اردیبهشت کودکی ها
که حوصله ی زمستان را سر برده
خوابت برد ؟
ببین دیوان پنجره را باز می کنم تا تفألی بر باد بزنم
چرا نگرانی ؟
نگران برهنگی پنجره ای یا آواز پروانه ها ؟
شاید هم دل واپس عبور زمانی ؟
نه ، ستاره ی سبز من آسوده باش
این دختر ساده تمام سال هایی را که گذشت
به حساب همان سیب کال می نویسد
وقتی که دیدمت کمی از بوی سازت را برایم کنار بگذار
یک شنبه ما را گم نمی کند
شاید ما او را...ـ
خوابیدی گلم ؟
شب به خیر ...
                                                                                                                                                                                              
مریم اسدی                                                                                  نمایش تصویر در وضیعت عادی
 

هی فلانی

هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک.
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد ...
زخم خوردن
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
بی گمان باید همین باشد ...

مهدی اخوان ثالث

شب معصوم                                                                              نمایش تصویر در وضیعت عادی

.... سلام ای شب معصوم
سلام ای شبی که چشمهای گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی
و در کنار جویبارهای تو ارواح بید ها
ارواح مهربان تبرها را می بویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صدا ها می آیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند
سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست ...

فروع فرخزاد


نمایش تصویر در وضیعت عادی
 

آمد اما ...

آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه ی سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود

در دل بیدار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم پیدا نبود

بر لب الوان من فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود

شهریار


نمایش تصویر در وضیعت عادی
باغ من

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی‌برگی، روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی‌ست
ور جز اینش جامه‌ای باید،
بافته بس شعله ی زر تارِپودش باد
گو بروید، یا نروید، هرچه در هرجا که خواهد، یا نمی‌خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست

گر زچشمش پرتو گرمی نمی‌تابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،
باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه‌های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید


باغ بی‌برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.


مهدی اخوان ثالث

 

 


   1   2      >
www.clocklink.com/clocks/SeattleExecs001-Brown.swf?TimeZone=EET" width="120" height="134" wmode="transparent" type="application/x-shockwave-flash">
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Starting Messages...